سوده در حالی که همانند ابر بهار به پهنای صورت اشک می ریخت، پشت پرده نقره ای زانو زد. آبی آسمان دیدگانش به لطافت ابرهای پر طراوت بهاری، فخر می فروخت و لب های مهربانش بدون این که کلامی بر زبان جاری سازند، حدیث عشق و دلتنگی و غم فراق را فریاد می زدند. گونه های سرخش پایان جدایی و دیدار دوباره روی محبوب را به گرمی جشن گرفته بودند.

آرتوس نیز در حالی که روی پای خودش بند نبود، بی اختیار مقابل او روی زمین افتاد. گویی آن پاها دیگر توان نگه داشتن سنگینی آن همه بغضِ فریاد نزده را نداشتند و از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کردند. باران اشک، چشم های معصومش را ترک می کرد و همچون آبشاری که تبدیل به سیل می شد، صورتش را در می نوردید و آتش سوزنده ای که از دلش شعله می کشید را خاموش می کرد. اما مگر این آتش و این شعله های سوزان به این آسانی ها خاموش می شدند!


هواداران میدگارد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ايران اسلايسينگ پاي لیپوماتیک و پیکرتراشی فیلم و سریال دانلود آهنگ جدید پايگاه اطلاع رساني مباشري (بخش قرآن) آموزش نگهداری انواع گل و گیاه تعمیر انواع یخچال توسط فاینال تکنیک فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه) پروژه های دانشجویی استان اردبیل Danielle